loading...
کشکول
زهرا علیجانی بازدید : 2 سه شنبه 17 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

تو را گم می‌کنم هر روز و پیدا می‌کنم هرشب

بدین‌سان خواب‌ها را با تو زیبا می‌کنم هرشب

 

تبی این کاه را چون کوه سنگین می‌کند، آنگاه

چه آتش‌ها که در این کوه برپا می‌کنم هرشب

 

تماشایی‌ست پیچ و تاب آتش‌ها ... خوشا بر من

که پیچ و تاب آتش را تماشا می‌کنم هرشب

 

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست

چگونه با جنون خود مدارا می‌کنم هرشب

 

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دستانت

که این یخ کرده را از بی کسی، «ها» می‌کنم هرشب

 

تمام سایه‌ها را می‌کشم بر روزن مهتاب

حضورم را ز چشم شهر حاشا می‌کنم هرشب

 

دلم فریاد می‌خواهد ولی در انزوای خویش

چه بی‌آزار با دیوار نجوا می‌کنم هرشب

 

کجا دنبال مفهومی برای عشق می‌گردی؟

که من این واژه را تا صبح معنا می‌کنم هرشب

 

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود _ محمد علی بهمنی

 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 19
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 11
  • بازدید ماه : 13
  • بازدید سال : 13
  • بازدید کلی : 190